وهابیت و تجسیم
وهابیت و تجسیم
ابن تیمیه گفته: «ولیس فی کتاب اللّه ولا سنّه رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّه وأئمّتها أنّه لیس بجسم وأنّ صفاته لیست أجساماً وأعراضاً ؟ ! فنفی المعانی الثابته بالشرع والعقل بنفی ألفاظ لم ینف معناها شرع ولا عقل ، جهل وضلال»(۱).
در کتاب خدا و سنت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و همچنین در گفتار سلف امت (صحابه) و پیشوایان دینى نیامده که خداوند جسم نیست و صفات او از جسمانیت و عرض بودن منزه است.
انکار یک معنایى که شرع و عقل آن را نفى نکرده، یک نوع نادانى و گمراهى است.
او مى گوید: «والکلام فی وصف اللّه بالجسم نفیاً وإثباتاً بدعه ، لم یقل أحد من سلف الأمّه وأئمتها إنّ اللّه لیس بجسم ، کما لم یقولوا إن اللّه جسم».الفتاوی: ۵/۱۹۲.
نفى و اثبات جسمانیت خداوند متعال بدعت است و کسى از بزرگان گذشته نگفته اند که خداوند جسم نیست همان طورى نگفته اند که او جسم است.
و در جاى دیگر مى گوید: «فإسم المشبّهه لیس له ذکر بذم فی الکتاب والسنه ولا کلام أحد من الصحابه والتابعین»(۲).
در قرآن و روایات مذمتى از مشبهه به میان نیامده و سخنى هم از صحابه و تابعین در این باره نقل نشده است.
نظر هیأت عالى افتاى سعودى در جسمانیّت خداوند تعالى
«ونظراً إلى أنّ التجسیم لم یرد فی النصوص نفیه ولا إثباته فلایجوز للسملم نفیه ولا إثباته لأنّ الصفات توقیفیّه»(۳).
(با توجّه به اینکه در باره جسمانیّت خداوند نفیاً و اثباتاً در روایات گفتگو نشده است، بنا بر این نباید سخنى گفته شود چون صفات خداوند توقیفى است، یعنى آنچه در روایات و آیات آمده است، مى شود به زبان آورد).
خداى وهابیت مى خندد
خداى وهابیت از عرش به زیر مى آید
و پس از نقل مطلب فوق مى نویسد: «فمن أنکر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ» (هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعتگذار و گمراه است(۵).
«ابن بطوطه» در سفرنامه خود مى نویسد: «ابن تیمیّه» درمسجد جامع دمشق که من حضور داشتم، بر بالاى منبر گفت: «إنّ اللّه ینزل إلى السماء الدنیا کنزولی هذا» (خداوند به آسمان دنیا فرود مى آید، همچنان که من از پلّه این منبر فرود مى آیم)، سپس یک پلّه پایین آمد، «ابن الزهراء» از فقهاء مالکى اعتراض کرد، و اظهارات وى را به اطلاع ملک ناصر رساند، وى دستور داد تا او را زندانى کردند، و در زندان از دنیا رفت(۶).
خداى وهابیت با چشم قابل رؤیت است
خداى وهابیت نمى تواند همه جا باشد
وأجابت اللجنه: أوّلا: عقیده أهل السنّه والجماعه أنّ اللّه سبحانه وتعالى مستو على عرشه بذاته، وهو لیس داخل العالم بل منفصل وبائن عنه. . . .
وممّا یدلّ على علوّه على خلقه نزول القرآن من عنده، والنزول لا یکون إلاّ من أعلى إلى أسفل، قال تعالى(وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَـبِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ)(۸)
إلى أن ذکرت قول رسول اللّه لجاریه: أین اللّه؟ قالت: فی السماء قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه، قال: أعتقها فإنّها مؤمنه. أخرجه مسلم وأبوداود والنسائی وغیرهم، وفی الصحیحین حدیث أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلّم: «ألا تأمنونی وأنا أمین من فی السماء، یأتینی خبر السماء صباحاً ومساءً»(۹).
وثانیاً: من اعتقد أنّ اللّه فی کلّ مکان فهو من الحلولیّه، ویردّ علیه بماتقدّم من الأدلّه على أنّ اللّه فی جهه العلوّ، وأنّه مستو على عرشه، بائن من خلقه، فإن انقاد لما دلّ علیه الکتاب والسنّه والإجماع، وإلاّ فهو کافر مرتدّ عن الإسلام(۱۰).
از هیأت عالى افتاى سعودى پرسیده شده: از نظر شرعى حکم کسى که معتقد است که خداوند همه جا وجود دارد چیست؟ و چگونه مى شود به او پاسخ داد؟
هیأت جواب داد: عقیده اهل سنّت این است که خداوند بالاى عرش قرار گرفته، و در درون جهان نیست بلکه خارج از این عالم مى باشد.
ودلیل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست، و مسلّم است که نزول همواره از بالا به پایین صورت مى گیرد، همانطورى که در قرآن نیز آمده است: (وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ ...): ما قرآن را به سوى تو به حق نازل نمودیم.
تا آنجا که مى نویسند: رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) از کنیزى که مى خواستند آزاد نمایند پرسید: خداوند کجاست؟ پاسخ داد: در آسمان ها است. حضرت پرسید: من، چه کسى هستم؟ پاسخ داد: پیامبر خدا.
آنگاه حضرت به صاحب آن کنیز فرمود: او شخص با ایمانى است، و مى توانى وى را در راه خدا آزاد نمایى.
و همچنین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: من امین کسى هستم که در آسمان هاست، و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطلاع من مى رسد.
آن گاه هیأت عالى افتاى سعودى مى نویسد: هر کس معتقد باشد که خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده، باید به چنین فردى با دلیل ثابت کرد که خداوند بر بالاى عرش قرار دارد، و خارج از جهان مى باشد، و اگر نپذیرفت او کافر و مرتدّ و خارج از اسلام است.
خداى وهابیت مى تواند بر روى پشه قرار گیرد
اگر خداوند بخواهد با قدرت خویش مى تواند بر پشت یک پشه اى هم قرار گیرد، پس چگونه نتواند بر روى عرش استقرار بیابد.
خداى وهابیت غیر از ریش و عورت همه چیز دارد
ابو بکر ابن عربى مى گوید: فردى که مورد وثوق من بود نقل کرد که ابو یعلى، (امام و پیشواى ابن تیمیه) مى گوید: در باره خدا هر عضوى را جز ریش و عورت اثبات خواهم کرد.
پیامبر وهابیت در کنار خداى آنان جلوس مى کند
ابن قیم شاگرد ابن تیمیمه مى نویسد: خداوند بر روى عرش مى نشیند و رسول اکرم (ص) نیز در کنار او جلوس مى کند، و این همان مقام محمود و شایسته اى است که قرآن وعده داده است.
خداوند اهل سنت چهار انگشت بلندتر از عرش
قال ابوبکر ابن العربی فی العواصم: (الرحمن على العرش استوى)قالوا: «إنّه جالس علیه، متّصل به، وأنّه أکبر بأربع أصابع، إذ لایصح أن یکون أصغر منه، لأنّه العظیم، ولا یکون مثله لأنّه (لیس کمثله شیء) فهو أکبر من العرش بأربع أصابع»(۱۳).
کرسى در اثر سنگینى خداى وهابیت ناله مى کند
زنى خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) رسید و گفت: دعا کن خداوند مرا وارد بهشت سازد، رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) خدا را به عظمت یاد کرد و فرمود: کرسى خداوند سراسر آسمان و زمین را فرا گرفته است و هنگامى که خداوند بر روى کرسى قرار مى گیرد، در اثر سنگینى حق از کرسى ، ناله اى همانند ناله شتر بچه خارج مى شود.
و هیثمى روایت را صحیح دانسته است.
خداوند وهابیت و هروله (دویدن)
أجابوا: نعم، صفه الهروله على نحو ما جاء فی الحدیث القدسی الشریف على ما یلیق به قال تعالى: «إذا تقرّب إلیّ العبد شبراً تقرّبت إلیه ذراعاً، وإذا تقرّب إلیّ ذراعاً تقرّبت منه باعاً، وإذا أتانی ماشیاً أتیته هروله» رواه البخاری ومسلم(۱۵).
از لجنه افتاى سعودى در باره صفت هروله سؤال شده و پاسخ داده اند که صفت هروله (دویدن) خدا در حدیث قدسى که بخارى و مسلم نقل کرده اند آمده که خداوند فرموده: اگر بنده اى یک وجب به من نزدیک شود، من یک ذراع (نیم متر) به او نزدیک خواهم شد و اگر او یک ذراع به طرف من بیاید، من به قدر فاصله دو کف دست (بیش از یک متر) به او نزدیک خواهم شد، اگر او قدم زنان به طرف من بیاید، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت.
«أمّا الوجه والیدان والعینان والساق والأصابع فقد ثبتت فی النصوص من الکتاب والسنّه الصحیحه وقال بها أهل السنّه والجماعه وأثبتوها للّه سبحانه على الوجه اللائق به سبحانه وهکذا النزول والهروله جاءت بها الأحادیث الصحیحه ونطق بها الرسول صلى اللّه علیه وسلّم وأثبتها لربّه عزّ وجلّ على الوجه اللائق به سبحانه»(۱۶).
بن باز مفتى أعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتائى این چنین نوشته: آن چه که صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، براى خداوند، در کتاب و سنت صحیح آمده و نظریه اهل سنت بر آن استوار است و همچنین نزول حق از عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دویدن در احادیث صحیح وارد شده و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) این صفات را براى خداوند به آن گونه اى لایق او مى باشد، اثبات نموده است.
سخنان ابن تیمیه و وهابیت مخالف کتاب و سنت
حاکم نیشابورى در روایتى از اُبَىّ بن کعب نقل کرده:
«إنّ المشرکین قالوا : یا محمد أنسب لنا ربک ! فأنزل اللّه عز وجل : (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) قال : الصمد الذی (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ )، لأنّه لیس شئ یولد إلاّ سیموت ، ولیس شئ یموت إلاّ سیورث وإنّ اللّه لا یموت ولا یورث، (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُم )قال : لم یکن له شبیه ولا عدل ولیس کمثله شئ».
ثمّ قال الحاکم : صحیح الإسناد ولم یخرجاه. وقال الذهبی: صحیح(۱۹).
مشرکان از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) خواستند که نسب خداوند متعال را بیان نماید، خداوند سوره توحید را نازل نمود و فرمود: که اى پیامبر! به مشرکان بگو: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) او خداوند یکتا و بى نیاز است، بى نیازى که (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ )فرزندى ندارد و از پدر و مادرى هم زاده نشده زیرا آن که زاده شده، روزى هم خواهد مرد، و آن که بمیرد ارثى خواهد گذاشت، وخداوند بى همتا از مردن و ارث نهادن منزّه است
(وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُم) خداوند متعال، شبیه، مانند و همتا ندارد.
آن گاه حاکم نیشابورى و همچنین ذهبى گفته اند: این روایت صحیح است.
احمد بن حنبل و بطلان نظریه قائلین به تجسیم
امام احمد بن حنبل نظریه قائلین به جسمانیت حق تعالى را باطل دانسته و گفته است: اسم ها از شریعت و لغت گرفته مى شود و اهل لغت کلمه «جسم» را در برابر چیزى که داراى طول، عرض، ارتفاع، ترکیب و صورت باشد، قرار داده اند و خداوند متعال از تمامى این ها منزّه است و شایسته نیست که او را جسم بنامیم زیرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در شریعت نیز این لفظ وارد نگردیده است، بنا بر این عقیده به جسمانیت باطل است.
علماى اهل سنت و تکفیر مجسّمه
قول صحیح این است که قائلین به جسمانیت حق تعالى کافر هستند زیرا تفاوتى میان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نیست.
نَوَوى از علماء بزرگ اهل سنت مى گوید: «فمِمَّن یُکَفّر، من یجسّم تجسیماً صریحاً ومن ینکر العلم بالجزئیّات»(۲۲).
از جمله کسانى که کفر آنان ثابت است، قائلین به جسمانیت حق تعالى و آنان که علم به جزئیات او را انکار مى کنند.
عبد القاهر بغدادى متوفاى ۴۲۹ هـ، از متکلمان بلند آوازه اهل سنت مى گوید: «وأمّا جسمیّه خراسان من الکرامیّه، فتکفیرهم واجب لقولهم: بأنّ اللّه تعالى له حدّ ونهایه من جهه السفل ومنها یماس عرشه ، ولقولهم: بأنّ اللّه تعالى محلّ للحوادث»(۲۳).
فرقه کرامیه منطقه خراسان که معتقد به جسمانیت حق تعالى هستند، تکفیرشان واجب است زیرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و براى او از ناحیه پایین، نقطه پایانى قائل هستند که با عرش تماس دارد و محل عروض حوادث است.
وهمو در کتاب الفرق بین الفرق ضمن شمردن امورى که اهل سنت بدان اجماع نموده اند، مى گوید: «وقالوا بنفی النهایه والحدّ عن صانع العالم». اهل سنت، هرگونه حدود و نقطه پایانى را از خداوند متعال نفى کرده اند(۲۴).
تا آن جا که مى گوید: «وأجمعوا على أن لا یحویه مکان ولا یجری علیه زمان، خلاف قول من زعم من الشهامیّه والکرامیّه أنّه مماسّ لعرشه، وقد قال أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه: إنّ اللّه تعالى خلق العرش إظهاراً لقدرته لا مکاناً لذاته»(۲۵).
اهل سنت اجماع دارند که خداوند متعال را نه مکانى در بر گرفته و نه زمانى بروى مى گذرد، (ذات مقدسش فراتر از مکان و زمان است» بر خلاف قول باطل شهامیّه و کرامیّه که مى گویند: ذات اقدس ربوبى با عرش، در تماس است امیر مؤمنان على (علیه السلام)مى فرماید: خداوند عرش را به خاطر قدرت نمایى آفریده، نه براى جایگاه خویش.
ابن نجیم متوفاى ۹۷۰ هـ، از فقهاى بزرگ اهل سنت مى گوید: «والمشبّه إن قال: إنّ للّه یداً أو رِجْلاً کما للعباد فهو کافر ، وإن قال: إنّه جسم، لا کالأجسام فهو مبتدع»(۲۶).
مشبهه (آنان که خداوند را به بندگان تشبیه مى کنند) اگر بگویند که خداوند همانند بندگان داراى دست و پا هست، کافر هستند و اگر بگویند خداوند داراى جسم است ولى نه مانند اجسام، بدعت گذار هستند.
غزالى آن عالم بلند آوازه اهل سنت مى گوید: فإن خطر بباله أنّ اللّه جسم مرکّب من أعضاء فهو عابد صنم فإنّ کلّ جسم فهو مخلوق، وعباده المخلوق کفر، وعباده الصنم کفر لأنّه مخلوق وکان مخلوقاً لأنّه جسم، فمن عبد جسماً فهو کافر بإجماع الأئمه، السلف منهم والخلف(۲۷). اگر کسى به ذهنش خطور کند که خداوند تعالى داراى جسمى هست که از عضوهاى متعدد تشکیل یافته، او بت پرست است زیرا هر جسمى مخلوق و آفریده شده است و به اجماع تمام علماى و پیشوایان دینی در تمام زمان هاى پیش و نزدیک، پرستش مخلوق، کفر و بت پرستى است.
دخول تجسیم از کانال یهود
اسرائیلیّات در کتب اهل سنت
ابن خلدون مى نویسد: عرب صدر اسلام بهره اى از علم و کتابت نداشتند و مطالب مربوط به آفرینش جهان و اسرار هستى را از علماء یهود و اهل تورات و یا از نصارى همانند: کعب الأحبار، وهب بن منبه، وعبد الله بن سلام مى پرسیدند تا آن جا که مى گوید: «فامتلأت التفاسیر من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون فی مثل ذلک وملأوا کتب التفسیر بهذه المنقولات ، وأصلها کلها کما قلنا من التوراه أو مما کانوا یفترون»(۲۹).
تفاسیر اهل سنت از گفته هاى یهود و نصارى مملو گشته و مفسران هم در این زمینه سهل انگارى کردند و کتابهاى تفسیرى را از این قماش روایات پر کرند و ریشه همه این روایات از تورات و یا دروغ بافى هاى یهود و نصارى سر چشمه گرفته است.
و حتى دو کتاب معروف و مشهور اهل سنّت صحیح بخارى و مسلم نیز از این آفت بى بهره نمانده و متأسّفانه اخبارى از این دست به فراوانى در آن دیده مى شود، که از آن جمله نقل حدیث ساختگى ذیل است که از افکار یهودیّت در میان احادیث مسلمین رسوخ کرده است.
«عن أبی هریره عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه وسلّم قال: ینزِل اللّه إلى السماء الدنیا کلّ لیله حین یمضی ثلث اللیل الأوّل فیقول: أنا الملک، أنا الملک، من ذا الذی یدعونی فأستجیب له، من ذا الذی یسألنی فأعطیه، من ذا الذی یستغفرنی فأغفر له، فلا یزال کذلک حتّى یضیء الفجر»(۳۰).
خداوند هر شب پس از گذشت یک سوّم از آن، به آسمان زمین فرود مى آید، و تا طلوع فجر ندا مى کند: چه کسى است که مرا بخواند و از من چیزى بخواهد، و طلب بخشش کند، تا خواسته هاى وى را بر آورده نمایم.
در برخى از روایات آمده است: «فإذا طلع الفجر صعد إلى عرشه»(۳۱) پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مى کند.
شاید روزگارى این سخنان بى پایه و اساس مشترى داشت، ولى امروز با رشد دانشها و تکامل عقلانى بشر این قبیل نقلها مورد تمسخر قرار گرفته و به آن مى خندند، چون با توجّه به کرویّت زمین، در هر لحظه از شبانه روز در یک نقطه از کره زمین پایان شب و طلوع فجر مى باشد، و اگر خداوند از عرش به زمین آمده باشد، مادامى که زمین باقى است و شب و روز در چرخش است دیگر به عرش بر نخواهد گشت.
روى این جهت برخى از بزرگان اهل سنّت در توجیه این روایت دچار حیرت و سرگردانى شده اند(۳۲).
البتّه نتیجه دورى از اهل بیت عصمت و طهارت و بى توجّهى به توصیه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در تمسّک به ثقلین، سقوط در وادى هاى خطرناکى این چنین را در پى دارد.
مشابه این داستان نقلى است از ابوهریره که مى گوید: «أرسل ملک الموت إلى موسى (علیه السلام)فلمّا جاءه صکّه ففقأ عینه، فرجع إلى ربّه فقال: أرسلتنی إلى عبد لا یرید الموت، قال: فردّ اللّه إلیه عینه(۳۳). وفی روایه عمّار، فقال: یا ربّ! عبدک موسى فقأ عینی، ولولا کرامته علیک، لشققت علیه»(۳۴).
(حضرت موسى هنگام قبض روح، سیلى محکمى به صورت عزرائیل نواخت که چشم او از حدقه بیرون پرید، عزرائیل به خدا شکایت نمود وگفت: اگر موسى مورد عنایت تو نبود، من هم با وى به سختى برخورد مى کردم).
شکّى نیست که این مطالب بى اساس، با منطق قرآن که حضرت موسى را پیامبر مرسل و مخلص معرفى مى کند، سازگارى ندارد: (وَ اذْکُرْ فِى الْکِتَـبِ مُوسَى إِنَّهُو کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا )(۳۵)، «و در این کتاب از موسى یاد کن، زیرا که او پاکدل و فرستاده اى پیامبر بود».
و با مقام عصمت و جایگاه والاى او نزد خداوند تعالى منافات دارد: (وَ کَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا )(۳۶)، «و موسى نزد خدا آبرومند بود».
و همچنین روایت دیگرى از ابو هریره نقل کرده اند که مى گوید: «یقال لجهنّم: هل امتلأت؟ وتقول: هل من مزید؟ فیضع الربّ تبارک وتعالى قدمه علیها فتقول: قطّ قطّ»(۳۷). (در قیامت هر چه از گنهکاران را وارد جهنّم مى کنند پر نمى شود تا آنگاه که خداوند تبارک وتعالى پاى خود را درون جهنّم مى گذارد پر مى شود).
آرى، وقتى که صاحب کتاب صحیح بخارى از على (علیه السلام) فقط ۲۹ روایت در تمام کتابش که از دوران کودکى تا آخرین لحظه حیات پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم)ملازم با حضرت بوده است نقل مى کند(۳۸)، ولى از ابوهریره که کمتر از دو سال با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بوده است ۴۴۶ روایت نقل مى کند(۳۹)، نتیجه بهتر از این نخواهد بود.
محمود أبوریّه از علماء بزرگ اهل سنّت مى گوید: اگر على (علیه السلام)، هر روز فقط یک روایت از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرا مى گرفت، باید بیش از ۱۲ هزار روایت از او نقل مى شد، چون بیش از یک سوم قرن ملازم آن حضرت بوده است.(۴۰) و حال آن که همه احادیثى که اهل سنّت در تمام کتب روایى و تفسیرى و تاریخى از على (علیه السلام)نقل کرده اند از مرز ۵۳۶ روایت تجاوز نمى کند(۴۱). ولى آمار روایات ابوهریره در کتب اهل سنّت، به ۵۳۷۴ مى رسد(۴۲).
و همچنین در تمام کتاب صحیح بخارى، از حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام)، فقط یک روایت نقل شده، ولى از عایشه ۲۴۲ روایت نقل شده است(۴۳).
از مقداد، ۲ روایت، و از سلمان و عمّار هر یک ۴ روایت، و از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) حتّى یک روایت هم وجود ندارد ولى از عبد اللّه عمر ۲۷۰ روایت، و از انس بن مالک ۲۶۸ روایت نقل شده است(۴۴).
نگاهى دیگر به سخنان ابن تیمیه
مگر (لَیْسَ کَمِثْلِهِى شَىْءٌ) و یا (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُم ) از آیات قرآن نیستند؟
و یا آن چه را که از اُبَىّ بن کعب نقل شد و حاکم نیشابورى و ذهبى شهادت به صحت آن دادند(۴۶)، خارج از سنت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مى باشد؟!!!
و یا احمد بن حنبل، بیهقى، قرطبى، عبد القاهر بغدادى و شهرستانى و... از علماء اهل سنت نیستند؟!!
مگر نه این است که وى به فتواى علماء معاصر خویش به خاطر همین عقیده باطل تجسیم محکوم به زندان شد؟
همان طورى که أبو الفداء در تاریخ خود مى گوید: «استدعى تقی الدین أحمد بن تیمیه من دمشق إلى مصر وعقد له مجلس وأمسک وأودع الاعتقال بسبب عقیدته فإنّه کان یقول بالتجسیم...»(۴۷).
ابن تیمیه از دمشق به مصر احضار گردید وپس از محاکمه وى را دستگیر و به سبب عقیده اش زندانى کردند زیرا او معتقد بود که خداوند متعال داراى جسم است.
و به نقل ابن حجر عسقلانى، قاضى مالکى اعلام کرد: «فقد ثبت کفره»(۴۸)، کفر ابن تیمیه ثابت است.
و همچنین ابن حجر عسقلانى و شوکانى از علماء بزرگ اهل سنّت نوشته اند: قاضى شافعى دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقیده ابن تیمیّه حلّ دمه وماله»(۴۹). هر کس عقیده ابن تیمیه را داشته باشد خونش هدر و مالش مباح است.
پی نوشت:
(۱) التأسیس فی ردّ أساس التقدیس: ج ۱ ص ۱۰۱.
(۲) بیان تلبیس الجهمیّه فی تأسیس بدعهم الکلامیه: ج ۱ ص ۱۰۹.
(۳) فتاوى اللجنه الدائمه للبحوث العلمیّه والإفتاء: ۳/۲۲۷.
(۴) مجموعه الرسائل الکبرى، رساله یازدهم: ۴۵۱.
(۵) مجموعه الرسائل الکبرى، رساله یازدهم: ۴۵۱.
(۶) رحله ابن بطوطه: ۱۱۳.
(۷) مختصر منهاج السنّه: ۲/۲۴۰.
(۸) المائده:۵/۴۸.
(۹) أحمد (۳/۴، ۶۸، ۷۳) والبخاری (فتح الباری) برقم ۳۳۴۴، ۴۳۵۱، ومسلم برقم ۱۰۶۴.
(۱۰) فتاوى اللجنه الدائمه للبحوث العلمیّه والإفتاء: ۳/۲۱۶ ـ ۲۱۸.
(۱۱) التأسیس فی ردّ أساس التقدیس: ج ۱ ص۵۶۸ .
(۱۲) العواصم من القواصم: ۲۱۰، الطبعه الحدیثه: ۲/۲۸۳، دفع شبه التشبیه بأکف التنزیه لابن الجوزی: ۹۵، ۱۳۰ ـ الهامش.
(۱۳) العواصم من القواصم: ۲۰۹.
(۱۴) الدر المنثور ج ۱ ص ۳۲۸. قال الهیثمی: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح . مجمع الزوائد ج ۱ ص ۸۳. وقال أیضاً: رواه أبو یعلى فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح غیر عبد اللّه بن خلیفه الهمذانی وهو ثقه. مجمع الزوائد ج ۱۰ ص ۱۵۹.
(۱۵) فتاوى اللجنه الدائمه للبحوث والإفتاء: ۳/۱۹۶، فتوى رقم ۶۹۳۲.
(۱۶) فتاوى بن باز: ۵ / ۳۷۴.
(۱۷) الشورى : ۱۱.
(۱۸) الاخلاص : ۴.
(۱۹) المستدرک: ۲/ ۵۴۰.
(۲۰) طبقات الحنابله: ۲/۲۹۸، اعتقاد الإمام ابن حنبل للتمیمی: ۲۹۸، العقیده لأحمد بن حنبل: ۱۱۰، تهنئه الصدیق المحبوب لسقاف: ۳۹.
(۲۱) تفسیر القرطبی: ج ۴ ص ۱۴، التذکار: ص ۲۰۸.
(۲۲) المجموع: ج ۴ ص ۲۵۳.
(۲۳) اصول الدین: ۳۳۷، یراجع: التندید بمن عدد التوحید للسقاف: ۵۲.
(۲۴) الفرق بین الفرق: ۴۰، تحقیق لجنه إحیاء التراث العربی، ط. دار الجیل ـ بیروت.
(۲۵) الفرق بین الفرق: ۴۱.
(۲۶) البحر الرائق: ج ۱ ص ۶۱۱.
(۲۷) إلجام العوام عن علم الکلام: ۲۰۹، دراسات فی منهاج السنه: ۱۴۵، نقلا عن الرساله التدمریّه: ۹۲
(۲۸) الملل والنحل: ۱/۱۱۷ .
(۲۹) مقدمه ابن خلدون: ۴۳۹ .
(۳۰) صحیح مسلم: ۲/۱۷۵، سنن ابن ماجه: ۱/۴۳۵، سنن الترمذی: ۱/۲۷۷.
(۳۱) فتح البارى: ۱۳/۳۹۰.
(۳۲) رجوع شود به تفسیر القرطبی: ۴/۳۹، فتح البارى: ۱۳/۳۹۰.
(۳۳) صحیح مسلم: ۷/۱۰۰، کتاب الفضائل باب فضائل موسى، صحیح البخارى: ۲/۹۲، کتاب الجنائز باب من أحبّ الدفن فی الأرض المقدّسه.
(۳۴) فتح الباری ج ۶ ص ۳۱۵.
(۳۵) مریم: ۵۱.
(۳۶) أحزاب: ۶۹.
(۳۷) صحیح البخاری: ۶/۴۸، و/۲۲۴.
(۳۸) مقدّمه فتح الباری: ۴۷۶.
(۳۹) مقدّمه فتح الباری: ۴۷۷.
(۴۰) أبو هریره: ۱۲۸.
(۴۱) أسماء الصحابه الرواه وما لکلّ واحد من العدد: ۴۴.
(۴۲) أسماء الصحابه الرواه وما لکلّ واحد من العدد: ۳۷، بتحقیق سید کسروی حسن. وتلقیح فهوم الأثر لابن الجوزی: ۳۶۳.
(۴۳) مقدّمه فتح الباری: ۴۷۷.
(۴۴) مقدّمه فتح الباری: ۴۷۵ و ۴۷۷.
(۴۵) التأسیس فی ردّ أساس التقدیس: ج ۱ ص ۱۰۱.
(۴۶) مستدرک الصحیحین: ۲/۵۴۰.
(۴۷) تاریخ أبی الفداء: ۲/۳۹۲، حوادث ۷۰۵، کشف الارتیاب: ۱۲۲.
(۴۸) الدرر الکامنه: ۱/۱۴۵.
(۴۹) الدرر الکامنه: ۱/۱۴۷، البدر الطالع: ۱/۶۷.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}